: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: پيوندهاي روزانه :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: فهرست موضوعي يادداشت ها :
: آرشيو يادداشت ها :
: جستجو در وبلاگ :
نامه ای برای رئیس جمهور
چند وقت پیش رفتم روستای پادنا جایی که به دنیا اومدم اما به خاطر شغل پدرم اونجا رو نمی تونستم سالی یک دفعه هم ببینم روستایی که تو اوج زبیایی و سر سبزی اما مثل بیشتر روستاهای ایران دچار فقر فرهنگیه البته به خاطر اب و هوای مناسب و خاک حاصل خیز و درختان سیب اونجا کمتر مواجه می شیم با کسی که فقر مالی شدید داشته باشه اما فقر فرهنگی بیداد می کنه خلاصه از این موضوع که اصلا مبحث و دلیل نوشتن این پست نیست بگذریم من از چند نفزی اونجا طلب داشتم و برای گرفتن پولم به خونه یکی از این اهالی رفتم البته یه نسبت دور هم داریم رفتم اونجا وضع خونشونو که نمی تونم بگم یه خونه که وسط حالش یه دونه موکت پهن شده و داخل مهمون خونه یا پذیرایی اون خونه دوتا فرش یه تلویزیون و یه عالمه اسباب بازی شکسته مال نوه اون خلاصه یه عالمه آدم جور واجور هم توی خونه ی اون زن نشسته بودن و هر کدوم یه کاری می کردن یه دختر که از لحاظ ذهنی یه مقدار کم مشکل داشت داشت برای اون زن یه گیاه دارویی که تازه چیده بود رو تمیز می کرد که به زبون محلی به اون گیاه می گن مُچه وداشت ریشه ها و ته مونده های اون رو می جوید بعد چند تا زن دیگه به حاضرین داخل اون خونه اضافه شدن و بعد از خوش بشی من بهشون معرفی شدم وتازه فهمیدن که من بچه ی کی هستم حال بابا و مامان مادر بزرگ وهمه رو از من پرسیدن و این عبارت تکراری که بچه بود رفت شهر رو یکی یکی تکرار می کردند من هیچ کدومشون رو نمی شناختم تا چندتادختر جوان که از فامیل های مادرم بودن به اون جمع اضافه شدن باز هم من نمی شناختمشون اما اونا منو می شناختن بعد از احوال پرسی از همه وهمه کس از من سراغ گرفتن بعد از یه یک ساعت که خونه اون خانم محترم خلوت شد البته دخترش و بچه خواهرش و پسر کوچیکش اونجا بودن تازه من فرصت پیدا کردم که با اون زن حرف بزنم که خلاصه شروع کردیم واون از دردهاش گفت ومن شنیدم بعد از من خواست که یه نامه برای آقای احمدی نژاد بنویسم البته قبل از اون هم نامه نوشته بود اون دردهاشو می گفت من می شنیدم بعد من با سلیقه خودم یه نامه براش نوشتم و و ازش اجازه گرفتم که اون رو توی اینترنت برای اینکه همه بخونن بذارم و اون هم گفت باشه البته یه مصاحبه کوچولو هم باهاش انجام دادم در خصوص انتخابات و قبل از انتخابات و تبلیغاتش برای آقای دکتر که انشاءالله در آینده ای نزدیک اون رو هم به شکل یک پست در اختیار تمام خوانندگان وبلاگ قرار خواهم داد اما نامه به دکتر احمدی نژاد :ادامه مطلب...
نوشته شده توسط :
حسینی
بیست وسی یک برنامه خبری یا تبلیغی تخریبی
بست و سی برنامه بود که در زمان دولت اصلاحات کار خودشو شروع کرد و بیشترین فعالیتش اون موقع نقد دولت اصلاحت بود و نکاتی در خصوص دولت می گفت ادامه مطلب...
نوشته شده توسط :
حسینی
مرد درحال تمیز کردن اتومبیل تازه خود بود که متوجه شد پسر 4 ساله اش تکه سنگی برداشته و بر وری ماشین خط می اندازد .
نوشته شده توسط :
حسینی
مرد با عصبانیت دست کودک را گرفت و چندین مرتبه ضربات محکمی بر دستان کودک زد بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود شود
ادامه مطلب...
زن یک انسان یا یک کالای تجارتی ؟
نمی دانم عنوان مناسبی را انتخاب کرده ام یا نه
اما آنچه سبب شد این عنوان را انتخاب کنم نگاهی است که مردان و گاه زنان به زن دارند!
نمی دانم تا حالا به خواستگاری شما آمده اند یا تا کنون شما به خواستگاری رفته اید؟ادامه مطلب...
نوشته شده توسط :
حسینی
بد بینی نسبت به دوستان و خانواده
تا اینجا گفتم که من به مرحله ای رسیدم که اسم اون مرحله فالومالی بود فالومالی به زبون خودمونی میشه طلب پول ازدوستان وفامیل، جوری که حتما باید پول رو به شما بدن داخل این سیستم عجیب غریب که اونا طراحی کرده بودند و ادعا می کردند که روانشناسان خبره روی اون کار کردن برگه کاغذی که این جملات روش نوشته شده بود جلوی شما قرار داده می شدادامه مطلب...
نوشته شده توسط :
حسینی
خواب زمستانی
آفیس گردی من شروع شد داخل آفیس گردی تی سی دارهای محترمی میومدند وبا من صحبت می کردند هرکدوم از تجربه شخصی شون داخل زندگی می گفتن اینکه اونا هم مثل من بودند یا از قشر دانشجو بودند یا کارگر یا هم قشر متوسط جامعه تازه بعضی از شخصیت های مشهور کشوری رو هم معرفی می کردند و می گفتند که فلان آقا هم نت کار می کنه خلاصه همشون آموزش دیده بودند که چه جوری حرف بزنن و این وسط کتابهای برایان تریسی رو می دادند که من بی تی سی بخونم داخل این آفیس گردی ها بعضی مواقع لیدر هایی میومدند وشروع به حرف زدن می کردند جالب اینجا است که زمانی که لیدر می خواست وارد یا خارج بشه همه اعضای آفیس و مهمانان آفیس دم در جمع می شدند و بال آفیس که بعد از آفیس دار بالاترین مقام یک آفیس بود کفش های اون لیدر را جفت می کرد ادامه مطلب...
نوشته شده توسط :
حسینی
لجن زار کوئست اینترنشنال در ایران
پائیز امسال بود که از طرف یکی از آشناهامون به من زنگ زده شد برای کار در یک گروه هنری در صدا وسیما بعد از تماسهای مکرری که با من داشت من تصمیم گرفتم که راهی تهران بشم ادامه مطلب...
نوشته شده توسط :
حسینی
..... و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی آن ها را با خدای خویش چشم در چشم
نوش کنیم .....
حسین پناهی
نوشته شده توسط : حسینی