: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: پيوندهاي روزانه :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: فهرست موضوعي يادداشت ها :
: آرشيو يادداشت ها :
: جستجو در وبلاگ :
آب زندگی
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود. یک پینه دوزی بود سه تا پسر داشت حسنی قوزی و حسینی کچل و احمدک. پسر بزرگش حسنی دعا نویس و معرکه گیر بود ، پسر دومی حسینی همه کاره و هیچکاره بود، گاهی آب حوض می کشید یا برف پارو می کردو اغلب ول می گشت.
نوشته شده توسط :
حسینی
احمدک که از همه کوچکتر بود سری به راه و پائی به راه و عزیز دردانه باباش بود، توی دکان عطاری شاگردی می کرد و سر ماه مزدش را می آورد و به باباش می داد. ... پسر بزگها که کار پا جایی نداشتند و دستشان پیش پدرشان دراز بود چشم نداشتند احمدک رو ببینند.ادامه مطلب...