سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 برای نسیم - سبز سبز علوی

برای نسیم

پنج شنبه 88 بهمن 29 ساعت 6:30 عصر

برای نسیم...........
نسیم دختری کنجکاو از آن دخترهایی که دوست دارد همه چیز را بیازماید با همه چیز بازی کند و با همه کس حرف بزند درست مثل ماهی سیاه کوچلو دنبال ازادی می گرده دنبال اینه که خوب باشه خوب بودن رو تجربه کنه با آدمای خوب ارتباط داشته باشه خلاصه کیه که از خوبی بدش بیاد نسیم قصه ما هم با یه دل پر از غصه نشسته گوشه خوابگاه دانشگاهشون میخواد ارتباطش رو با همه و همه کس بیشتر کنه به یه آدم نه بد نه خوب که همه ارتباطاتش رو با اطرافیان قطع کرده زنگ می زنه زنگ می زنه و حرف می زنه خلاصه با دم مسیحایش که مثل نفس مریم مقدس بود پشت گوشی دمیدو اون آدمی که ارتیاطشو با همه قطع کرده بود تصمیم گرفت با این نسیم قصه ما ارتباط بر قرار کنه بیشتر بشناسدش بیشتر باهاش باشه اما این وسط یه مشکلی بود که مشکل هم نبود آخه النه ما توی دهکده جهانی هستیم اون دختر قصه ما نسیم ما قزوین وبد غرب ایران زمین اون آدم قصه ما مرکز ایران تتوی پایتخت کنبد های فیروزه ای و تاربخ وتمدن ایران زمین بود یه عالمه راه اما خدا پدر این آدمای کافر رو که به خدا و پیغمبر هم ایمان درست و حسابی نداشتند رو بیامرزه که موبایل و تلفن و اینترنت رو اختراع کرد خلاصه این دختر ما نسیم بااینا با این ادم آشنا شده بود و نسیم داستان ما مثل یه جوجه زردو کوپلی و ناز نازی می خواست همه چیز رو تجربه کنه از گربه هم نمی ترسه شاید چون تا حالا جوجه گربه ندیده بود این نسیم داستان ما هم از گرگ و دیو و دد نمی ترسید فقط دنبال این بود که به تجربه هاش یه چیزی اضافه کنه خلاصه این نسیم ما می خواست هفت خان رو طی کنه اما هفت خان رو می خواست به سبک وشیوه ی خودش طی کنه تا یکی پیدا بشه به جای هفت خان رستم بگه هفت خوان نسیم داستان ما حال از این به بعد شما اینو با اسم هفت خان نسیم می شناسید البته خودم می دونم دارم یه جوری داستان رو پپیش می برم اما دوست دارم هم اینجوری پیش بره نسیم تو خوان اول که وارد می شه تازه وارد شده نمی دونه باید چه کار کنه درست مثل دانشجوهای ترم یک که با اومدنشون تو هر ترم سوتی ها دانشگاه تامین می شه نسیم ما تو این خوان اولی با موفقیت هرچه تمام تر خوانش رو پشت سر می زاره اما خوان اون چی بوده؟ یه پسر اونم از اون ترم یکی ها با دیدن نسیم یه دل نه صد دل عاش نسیم می شه و از نسیم خواستگاری می کنه نسیم که اونو بچه می بینه و فرصت ها خوان های شگانه رو روبروش میره میزنه تو حال پسره و جواب نه بهش می ده پسره هم که بیچاره انتظار این جواب و نداشت غم گین می شه و ترم اول مشروط می شه و حال خودش وبا با مامانش گرفته می شه نسیم خوشحال و سر مست ترم دوم رو سپری می کنه ترمیک ه براش یه کم سخت بود آخه نسیم دوستای جور وا جور پیدا کرده بود نسیم تو این ترم هم باید خوان رد می کرد اما این دفعه خوانش سخت تر بود یه پسره ترم سه که تجربه کافی در نه شنیدن از دخترای دانشگاه رو به طور زیاد داشت به همین مناسبت از دست نسیم که برای بار اول گفت نه ناراحت نشد و با کمال پروئی دوباره و سه باره تقاضا شو مطرح کرد اما نسیم با توصیه دوستای ترم بالایش که خدایی تو این موارد مثل سی مرغ عمل می کنند نسیم رو راهنمایی کردند و نسیم هم موفق تر از همیشه اون پسره ترم سه یی رو ضربه فنی کرد طوری که اون هم برای ترم دوم مشروط شد نسیم سر مست از این شکست که داده خوشحال به سمت خوابگاه را می افته که یه دفعه یکی از این دانشجوهای ترم بالایی پسر از اون ناقلا ها که تمام خوان های این نسیم مار و می دونست جلوی چشمش ظاهر شد درست این پسر ما مثل اسفندیار روین تن بود در برابر همه صدمه های که احتمالش بود از جانب نسیم بهش برسه خلاصه لباس های مارک دار بی ام وی ای که زیر پاش گذاشت بود نسیم قصه ما رو به کلی دگرگون کرد که یه دفعه یه دختر پیدا شد از او دخترایی که از نسیم زرنگ تر بود خلاصه یه دفعه که رسید دست گذاشت روی نقطه ی حساس پسر که ارتباطش با یه دختر نه صد تا دختر دیگه بود که نسیم به خودش اومد وسط حیاط دانشگاه حال اون پسر و گرفت طوری که اون پسر ماشین چند ده ملیونیش رو ول کرد و از زور خجالت آب شد و هوا رفت خلاصه این نسیم ما خوان سوم رو به این شکل رد کرد خوان سوم براش خیلی سخت بود همش تو فکر این بود که اگه با اون پسر بود اینو داشت و اینو داشت واینو داشت تا اینکه یه دفعه یه دختره رو دید که داشت وسط خوابگاه گوشواره هاشو می فروخت بعد تحقیق که کرد فهمید با همون پسره دوست بوده که این مشکلات مالی براش پیش اومده اینم خوان چهارمش بود رها شدن از فکر رو خیال خوان پنجم ترم چهاره یخ عالمه واحد عملی و آزمایشگاه داره کاراش سخت شد یکی از استادای جونورش دنبالشه تازه شش واحد هم درس باهاش داره که باید پاس کنه چه کار کنه چه کار نکنه می افته تو دو راهی بره باهاش پنج خوانه بشه یا نه اونم به خاک سیاه بشونه اما اون استادش بود چه کار باید می کرد پر سی مرغشم که تمام شده بود یادش اومد به دور دورا اتفاقات خلاصه یه رنگی بست به شت کت استاد همه دنبال استاد راه افتادند باهاش حرف می زدند تحویلش می گرفتند استاد بد دادستان ما نمی دونست چرا تا که حراست دانشگاه اومد گرفتش و به جرم وصله ای که بهش چسبونده بودند اونو به خاک سیاه نشوندن اون ترم به خاطر شجاعت نسیم داستان ما همه بچه هایی که اون شش واحد رو با وان استاد بد داشتند نمرشو کامل گرفتن نسیم داستان ما سرمست خوان هفتمش رو می خواد بگذرونه حالا خوان هفتم رو خودتون حدس بزنین که چی هست یا چی می تونه باشه ...........


نوشته شده توسط : حسینی

نظرات ديگران [ نظر]