• وبلاگ : سبز سبز علوي
  • يادداشت : تولد پيامبر اسلام
  • نظرات : 1 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    از همان روزي که دست حضرت قابيل
    گشت آلوده به خون حضرت هابيل
    از همان روزي که فرزندان آدم
    زهر تلخ دشمني در خون شان جوشيد
    آدميت مرد
    گرچه آدم زنده بود
    از همان روزي که يوسف را برادرها به چاه انداختند
    از همان روزي که با شلاق و خون ديوار چين را ساختند
    آدميت مرده بود
    بعد دنيا هي پر از آدم شد و اين آسياب
    گشت و گشت
    قرنها از مرگ آدم هم گذشت
    اي دريغ
    آدميت برنگشت
    قرن ما
    روزگار مرگ انسانيت است

    سينه دنيا ز خوبي ها تهي است
    صحبت از آزادگي پاکي مروت ابلهي است
    صحبت از موسي و عيسي و محمد نابجاست
    قرن موسي چمبه هاست
    روزگار مرگ انسانيت است
    من که از پژمردن يک شاخه گل
    از نگاه ساکت يک کودک بيمار
    از فغان يک قناري در قفس
    از غم يک مرد در زنجير حتي قاتلي بر دار
    اشک در چشمان و بغضم در گلوست
    وندرين ايام زهرم در پياله زهر مارم در سبوست
    مرگ او را از کجا باور کنم
    صحبت از پژمردن يک برگ نيست
    واي جنگل را بيابان ميکنند
    دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان ميکنند
    هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا
    آنچه اين نامردمان با جان انسان ميکنند

    صحبت از پژمردن يک برگ نيست
    فرض کن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
    فرض کن يک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
    فرض کن جنگل بيابان بود از روز نخست
    در کويري سوت و کور
    در ميان مردمي با اين مصيبت ها صبور
    صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
    گفتگو از مرگ انسانيت است
    پاسخ

    از كامنت زيباتت سپاس گذارم خيلي خيلي زياد از خوندنش لذت بردم...